لیلی و خدا

صفای غم وفای اشک

صفای غم وفای اشک

لیلی و خدا

♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥
صفای غم وفای اشک صفای غم وفای اشک

لیلی و خدا

 

خدا گفت : زمین سردش است .چه کسی می تواند زمین را گرم کند ؟لیلی گفت : من .خدا شعله ای به او

 

داد .لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت .سینه اش آتش گرفت .خدا لبخند زد .لیلی هم .خدا گفت : شعله

 

را خرج کن .زمینم را به آتش بکش .لیلی خودش را به آتش کشید .خدا سوختنش را تماشا می کرد .لیلی

 

گرمی گرفت . خدا خوشحالی  می کرد .لیلی می ترسید . می ترسید آتش اش تمام شود .لیلی چیزی از خدا

 

خواست .خدا اجابت کرد .مجنون سر رسید . مجنون هیزم آتش لیلی شد .آتش زبانه کشید . آتش ماند .

 

زمین خدا گرم شد .خدا گفت : اگر لیلی نبود ، زمین من همیشه سردش بود..




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : یک شنبه 29 اسفند 1389 | 1:22 بعد از ظهر | نویسنده : ♥♥ ♥♥ دوست دار عشاق بهرام کریمی ♥♥ ♥♥ |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.